محل تبلیغات شما



دیگر لبخند ها هم مثل قدیم  نیست!

دیگر لبخندهایمان نمایانگر خوشحالی و خوشبختی  نیست

دیگر نمیشود با خیال راحت خندید 

عمق هر خنده ما را با فاجعه‌ی که ته دل مان را میلرزاند نزدیک میسازد

هی فکر میکنبم که این خنده ها پیامد اتفاقات بد هنوز نیفتاده است 

هی میترسیم که بخندیم و بد بیبینیم

هی نمیخندیم که مبادا فاجعه‌ی حال مان را بد کند

و اتفاق هولناکی زنده‌گی مان را بلرزاند 

هی میخندیم و دهان مان را میبندیم که این خنده ها برای مان بد نیارد 

مگر چرا ؟

چرا نگفته اند که بخندید و بخندید و بخندید 

چرا برای مان تذکر نداده اند که نترسین از هیچ لبخندی

چرا هی نگفته اند تا میتوانید خوشحال باشید اصلا گوربابای هر اتفاق که قرار است برایمان بیفتد و لبخند را ار لبان مان بگیرد.

 


درست اش این است که بیشتر  وقت ها حال بد ما را به نوشتن وا میدارد 

حالت بد میشود که مینوسی 

کسی نیست که بفهمد و بعدش مینویسی

نیازی به خالی شدن داری اما مینویسی

میخواهی درد دل کنی اما مینویسی

مینویسی از هر چه تو را میآزارد و دلت را تنگ میسازد 

مینویسی که بتوانی راحت شوی برای حتی چند لحظه‌ی

 


از چه خوب است بنویسیم که راحت شویم 

کدام حرف است که بار دوش مان شده است و در گلوی مان بغض شده است 

آخر ته دل مان چه است که اینگونه ما را بر باد فنا داده است 

از چه چیزی هراس داریم 

از چه چیزی در فراریم 

از کی میگریزیم 

چرا حال خوب سراغ مان نمیاید

چرا ما نمیتوانیم خوب باشیم 

این فکر ها تا کی ما را از درون میخورد 

مگر چه وقت میفهمیم که ما  برای هیچ کسی مهم نیستیم 

 مردم به اندازه ی سردردی شان نیز به ما فکر نمیکنند 

ممکن است این همه را بفهمیم و دست از آزار دادن خودمان برداریم ؟


وقتی با چشمان اشک پر راه رفته باشی میفهمی که چه میگویم 

وقتی نیاز داشته باشی که گریه کنی اما نتوانی و این اشک های لعنتی را تحمل کنی و هی خودت را بزنی به اون راه 

خواهی فهمید که دیگر زندگی جز بن بست چیزی نیست 

راهی نیست چاره ی نیست !


هر چند دوستشان نداشتم 

اما باید میان شان حضور میافتم 

اما نشد 

نتوانستم 

هیچ کس هم نفهمید چرا 

هیچ کس هم نخواهد فهمید 

چی بر ما گذشت 

آنهایی هم که دانستن بر روی شان نیاوردند تا مبادا از آنها کمک بخواهیم 

سخت بود در چنین شرایط میرفتم با آنها 

ممکن نبود 

 و چقدر سخت است این ناممکن های که میشد ممکن شود


ما بارها در مقابل نمیشود ها قرار گرفته ایم 

و بارها تجربه نداشتن ها و نمیشود های زندگی را داشته ایم

اما حس میکنم برای همیشه آنها را با خود حمل میکنیم .

سخت است حمل بدبختی ها و نداشتن های که یک عمر ترا دچار حس بد کرده است !


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شکوفه های لبخند کلبه تنهایی رایا delta hoghoghi پایگاه اطلاع رسانی